دانلود رمان دلبر حاجی از ناشناس کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، ازدواجصوری، مذهبی
تعداد صفحات : ۲۳۲
خلاصه رمان:
حاج سلیمِ پهلوی مردی که برای حفظ آبروی خونوادگیش دختر یتیمی رو با پول میخره و به صیغه پسرش درمیاره… با هم اتاقی شدن پریماهِ شونزده ساله و حاجیِ بیست و شش سالهی شیطونمون کلی شیطنت عاشقانه در راهه، حاجسلیم با فهمیدن راز قدیمی که به پریماه وخونوادهش ختم میشه دستور میده که رابطشون باید واقعی بشه و با اینکار دین خودشو ادا کنه اما با حامله شدن پریماه و اومدن …
قسمتی از داستان دلبر حاجی :
کش و قوسی به بدنم دادم لبمو روی هم فشردم. کاش میشد خوابید ولی از شانس لعنتی ام؛ نمیتونستم آخه باید میرفتم پیش مادر شوهر! قفل گوشیم رو باز کردم اینستاگردی باعث میشد حالم جا بیاد و خوابم بپره. یکم که تو اینستا گشتم به ساعت گوشی نگاه کردم. اوه مای گاد. ساعتو نگاه کردم، کم
کم وقت نهاره بلند شدم و جعبه رو توی کمد چپوندم، دستی به سر و وضعم کشیدم. با خارج شدنم از اتاق عایشه رو دیدم که بالا میومد. -عه اومدی؟ خانم گفتن صدات کنیم. لبخند کوچولویی نثارش کردم خواستم بگم نه داشتم با حاجیتون صحبت میکردم اونم در نهایت لطف و درایت زد منو نابود و
تخریب کرد. افکارمو که اینجور مواقع بهم حمله میکرد کنار زدم و خشن طور شوتش کردم. -آره عایشه جونی، ببخشید حرفم زیاد طول کشید. عایشه چشمکی نثارم کرد. ضربه ای بهم زد و خندید: تا باشه از این طول کشیدنا. ریز خندیدم، دستی به صورتم کشیدم نگاهشو به پایین دوخت. -بدو پایین
خانم جون منتظره. سرمو تکون دادم دستمو بند میلهها کردم و با سرعت از پله ها پایین رفتم راهم و به سمت آشپزخونه کج کردم مامان جون روی صندلی نشسته بود و انگار منتظرم بود. -اومدم مادرجون ببخشید حرفمون طول کشید. ابرو بالا انداخت به صندلی روبه روش اشاره کرد. -بشین، تعریف کن …