خلاصه کتاب:
پاهایم را زیر صندلی بههم پیچاندم و کف دستم را با حرص به مانتوام کشیدم. عرق لعنتی! نباید هول میکردم، نباید خراب میکردم، من به این کار نیاز داشتم! شش سال درس نخوانده بودم که بنشینم توی خانه و بچه نگه دارم! باید به همه ثابت میکردم آدم درجا زدن نیستم. به حسام فکر کردم و لبخند کل صورتم را پوشاند. به او فکر کردم، وقتی که صبح داشت بدرقهام میکرد ...
خلاصه کتاب:
بهار یه زمانی گل سر سبد دانشکده اشون بوده کسی که کلی هواخواه داشته اما میون این همه هواخواه چشم بهار به دنبال گل پسر دانشکدهشونه عرفان مستوفی رادمرد و چشم و چراغ دانشکده بهار و عرفان تو یه روز خیلی قشنگ با هم ازدواج میکنن اما بهار تازه اونجاست که میفهمه زندگی به قشنگی داستان شاه پریون نیست سختی داره و محنت دقیقا تو همین روزهاست که بهار جا میزنه و عرفان میمونه و زخم هایی که از بهار و نااهلیش خورده حالا سالها از اون روزهای رنگین و در عین حال پر درد گذشته بهار بدجوری پشیمونه و دلش میخواد که دوباره با عرفان باشه و ...
خلاصه کتاب:
همه افرادی که با او نسبت خونی نزدیک داشتند جمع شده بودند خانه شان. صدای همهمه و حرف هایشان تا اتاق خواب هم شنیده میشد. دوست داشت میرفت بیرون و تک تک شان را از خانه بیرون میکرد، اما میدانست با حضور پدری که حرف مردم برایش از هر چیزی مهم تر بود چنین اتفاقی غیر ممکن بود. مادرش طبق معمول همیشه اول در را باز کرد سرش را داخل آورد و در نهایت پرسید: اجازه هست بیام تو؟ خنده اش گرفت. سر تکان داد: شما که تا اینجاش رو اومدی بقیه اش رو هم بیا دیگه. نگران دستهایش را به هم قلاب کرد ...
خلاصه کتاب:
یلدا (چینی فرجامی) دختری که به تازگی پزشک زنان شده بعد مدت ها دوری برمیگرده به خونواده. خونواده ای که همه پزشک هستن و خان زاده و کورد ... یلدا گذشته ای داره که کابوس زندگیشه اونو از چندتا از پسرای فامیل ترسونده حالا دوباره بعد مدت ها باهاشون روبه رو میشه از طرفی یلدا برخلاف خونواش که همه ثابت هستن اسم فامیلش فرجامی و این براش سواله هیشکی بهش پاسخگو نیست و ...
خلاصه کتاب:
رمان زندگی خصوصی داستان زندگی مردی را روایت میکند که با همهی فراز و نشیب ها مرد خانواده است، پدر خانواده است. هر چند او بعضی وقت ها درگیر زندگی خصوصی خودش میشود…
خلاصه کتاب:
گلنار دختر یتیمیه که تا به حال زیر چتر حمایت قیم قانونیش بوده. تصمیم میگیره از حمایت اون خارج بشه و روی پای خودش بایسته. یه تصمیم به ظاهر آسون که دردسر بزرگی درست میکنه و هلش میده به گذشته و آیندهش رو هم تحت الشعاع قرار میده. تاراز اونقدر به خودش اعتماد داره که حرف هیچ کس رو قبول نداره، حتی عموی پیری که دائم بهش میگه با هر دستی بدی، با همون دست پس میگیری و نباید تقدیر و بازی هاش رو نادیده گرفت. ناراز زمانی که با گلنار روبرو میشه، تازه معنی حرف عمو و قدرت سرنوشت رو میفهمه ...
خلاصه کتاب:
مستوره دختر شدیدا درونگرایی که با سختی های زیادی دست به گریبان است،با میعاد رودرو قرار می گیرد، پسری که رک و شوخ بودنش مستوره را به چالش میکشد. داستانی از شهر گنبدهای فیروزه ای اصفهان، دختر و پسری معمولی با قصه ای ساده ولی پرچالش ...
خلاصه کتاب:
امیر همایون ارجمند مرد مقتدر و به شدت توداری که با نبود دختری به اسم خزان کنار میاد تا دوباره به زندگیش سر و سامون بده! غافل از این که صمیمی ترین دوستِ نامزدش، همون دختر گمشده ایه که یه روز رابطه مخفیانه و عاشقانه ای رو باهاش گذرونده همون کسی که به ظاهر با نبودش کنار اومد... همون دختری که بی سر و صدا یه روز رفت و حالا برگشته اما اینبار ...
خلاصه کتاب:
امیر علی فوتبالیست جوان و محبوبی که به علت تصادف از ناحیه هر دو پا آسیب می بینه و از حرفه فوتبال با بیرحمی تمام کنار گذاشته میشه حالا چرا؟ باید دید علتش چیه... امیرعلی تهران رو به دنبال پیدا کردن آرامشی که گمش کرده، ترک و عازم شمال میشه تا دوران نقاهتش رو اونجا طی کنه. در طول درمان بیماریش، نویسندهی جوانی به نام غزل به صورت کاملا اتفاقی سر راه زندگیش سبز میشه و زندگی اون رو دستخوش هیجاناتی شیرین میکنه! یه نازنین خانمی هم داریم که هی داره این دو تا رو وصله پینه میکنه ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.