خلاصه کتاب:
سوین خبرنگاری که برای مجلهش به اوکراین فرستاده میشه و اونجا باید با یه خواننده همخونه شه... کسی که در نقش خوانندهست ولی کسی از اون روی تاریکش که رئیس مافیاس خبری نداره...
خلاصه کتاب:
مهتاب به خاطر خطایی در نوجوانی از خانواده طرد شده و ده سال با مادر بزرگش در شهر دوری؛ درس خوانده و زندگی کرده حالا با فوت مادربزرگ؛ دوباره به خانه باز میگردد و برای جبران و کسب بخشش پدر؛ حاضر شده است که تن به ازدواجی ناخوشایند بدهد که ...
خلاصه کتاب:
چهل روز از آن روزِ اول می گذرد...چهل روز پیش را یادت هست ویهان؟! آخ ببخشید، ویهان نه آرش، آرش بودی هان؟ درست می گویم؟! چهل روز است که من مدام با خودم تکرار می کنم چرا؟.. شاید ندانی اما، بیجوابی برایِ بعضی چرا ها خیلی میتواند کشنده باشد! چهل روز است که من لب از لب باز نکرده ام نه اینکه نتوانم نه! گمان میکنم بعضی وقت ها کلمات بی ارزش میشوند وقتی که به بزرگیِ رنجی که بر شانه هایت سنگینی میکند فکر میکنی!
خلاصه کتاب:
به روزهای کهنه که برمیگردی ردپایی از اشتباهات میبینیم. اشتباهات کوچیک و بزرگی گاهی سایه اش تا ابد دنبالمون میاد. درست مثل سایه مرگ سرد و وحشت آور... قصهی یک زن یک مرد یک کودک و یک قوم تکرار میشه. هرکس به دنبال حرمت خودش میدوه. یکی حرمت دل و دیگری حرمت خون و هم خونی... یک قصه ای که ساده شروع میشه. ساده رو شاید این روزا طور دیگری باید معنا کرد چون سادگی و بغض و دلتنگی همراه هم میاد. دو روایت از دو زمان که سپری شده و درحال سپری شدنه اما نقطه اتصال این اتفاقات ...
خلاصه کتاب:
همه چیز از سفره امام حسن حاجخانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش میکرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه میدونست خانمجلسهایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی درخشان زنگ میزنه و خبر میده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه بعد از شلوغی برو بیای شب سه و هفت، اهل خونه به صرافت افتادن که بفهمن تو واویلاییِ تصادف اول حاجی به رحمت خدا رفته بود یا پسرش؟! شوخی که نبود پای میلیاردمیلیارد ارث و میراث حاجی وسط بود.. پ.ن: پیرنگ اصلی نشسته در نظر اصلا ارث و میراث نیست!
خلاصه کتاب:
سلاله، دختری قوی و خود ساخته که به خاطر اتفاقات تلخی که تو خانوادش افتاد، تهران رو ترک کرد و همراه دوستش رفت شیراز... فال حافظ و فالوده و عطر بارون روی برگ درخت های خیابونهای شیراز حسابی چسبید بهش و یادش رفت زخمهای دلش رو... قسم خورده بود برنگرده به تهرانی که براش فقط درد بوده و تنهایی، اما چرخ روزگار به ساز دل ادم ها نمیچرخه... بعد از سال ها، برخلاف خواستهی دلش مجبور میشه برگرده تهرانو به خاطر وضعیت خانوادش میره دنبال کار و تو این مسیر با مردی آشنا میشه که...
خلاصه کتاب:
رمان راجع به سروان مازیار آرامش و دختری به نام سونیاست. سونیا دختری که بخاطر شیطنتهاش چند بار به دردسر میفته و تو جاهای مختلف دستگیر میشه، هربار هم مأمور رسیدگی به پروندهش مازیاره. از اونجایی که سونیا خانوادهای نداره، آخرین بار که دستگیر میشه، مازیار برای آزادیش شرط میذاره و اون شرط چیزی نیست جز ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.