خلاصه کتاب:
یه خانوم جوان برای درس دادن به مدرسه ای میره که در یک روستای نسبتا دور افتاده هست، اونجا با بچه ها و اتفاقات جالبی روبه رو میشه در این داستان علاوه بر خانم معلمی که سعی داره خیلی صبور و منطقی نشون بده، با پسر نوجوان با نمکی هم آشنا میشیم که رو مخ این خانم معلمه و تقریبا هیچیش به آدمیزاد نرفته ولی یکمی که پیش بریم حتی می تونیم عاشقش بشیم. توی این داستان با هم میخندیم، میترسیم و با ماجراها و اتفاقاتی رو به رو میشیم که مرتبط با شهروندان نامرئی و غیرعادی پشت کوه، یعنی اجنه هست ...
خلاصه کتاب:
نورا دختریه که توی خانواده مرفه و در آسایش کامل با عشق از زندگی بدون چالش و شادش لذت میبره... تا اینکه دست سرنوشت اونو میبره به جایی که حتی تو کابوساشم نمیدید... بزرگترین باند قاچاق مواد مخدر و... شب و روزش میشه درد و رنج... منتظر یه فرصته تا بتونه خودشو نجات بده و از اونجا فرار کنه... اما همیشه اونی نمیشه که ما میخوایم... شاید خوشبختی تو اوج سختیا پیداش میشه...
خلاصه کتاب:
نفس نداشتم. قلبم در سینه میکوبید و با همهی توان فقط میدویدم. پشت سرم فریاد بود؛ آشوب بود؛ به زبان روسی عربده میکشیدند و صدای کوبیده شدنِ کفشهای مردانهشان روی زمین بندر، در گوشهایم اکو میشد. تعدادشان زیاد بود. وقتی نفسزنان از کنار کانتیرهای بزرگِ آبی و قرمز میدویدم کسی از گذشته توی گوشم پچ میزد: «من دوستت دارم، تو رو باور دارم... میدونم که برمیگردی پناه.» آن روز، همه چیز جور دیگری بود. او غرق شده بود توی چشمهای عاشق من، و من حل شده بودم در نفسهای گرمِ مردی که برای این عشق، با همه میجنگید...
خلاصه کتاب:
صدف زنی که در دهه سوم زندگیش با چند بیماری دست و پنجه نرم می کند برای همین به شوهرش که توی ترکیه دارد تحصیل میکند پیغام میدهد که برگردد و سرپرستی دخترشان را بر عهده بگیرد. ولی شوهرش وقتی برمیگردد با دوست دختر سابقش و یک دختر بچه برمیگردد. صدف تحمل نمیکند و میخواهد طلاق بگیرد که با حقایقی زیادی از زندگی علی در ترکیه آگاه میشود و اینکه مجبور به این رابطه شده بود ولی نمیتواند ببخشد نمیتواند فراموش کند و ...
خلاصه کتاب:
رستا کرامت فرزند ارشد اردشیر کرامت، مادرش را در کانادا تنها میگذارد و به ایران میآید تا به مشکلات کاریشان رسیدگی کند. ناگهان با خبری که به او میرسد تصمیم نابودی مردی در سرش جولان میدهد مردی که خواسته یا ناخواسته گذشته و خانوادهاش را به لجن و غم کشیده و او را درگیر غربت کشوری دیگر کرده بود. گرشا رستگار، همسر سابق رستا و مربی بدنسازی بهنام یکی از تیمهای فوتبالی، با نامزدیاش، آتش خشم او را برمیانگیزد تا با رستای جدید و لوندی که از خود ساخته این مرد را به خیانت بکشاندو آینده و شهرتش را به نابودی مطلق برساند اما با دیدن دوباره او ورق برمیگردد ...
خلاصه کتاب:
هالی زنی چهل سالهای است که یک شب توی بار جذب کابوی جذاب بیست و نه سالهای میشه و باهاش دوست میشه. هالی به خودش قول میده که همه چیز یه رابطه یک شبه باشه و دیگه هرگز جک رو نبینه و به قول خودش عمل میکنه. اما شش ماه بعد، جک که دیوانه وار دنبال هالی میگرده به طور اتفاقی اون روی توی یه کلاس طراحی آناتومی بدن انسان میبینه و متوجه میشه که قصد نداره بذاره دلبرش دوباره ازش فرار کنه! و هالی باورش نمیشه که جک قراره به عنوان مدل توی کلاسش شرکت بکنه! جک هالی رو تعقیب میکنه و سعی میکنه بهش نزدیک بشه ...
خلاصه کتاب:
نگاهش را با لبخند از جایگاه عروس و داماد گرفت و دکمهٔ کت خوش دوخت و اسپرتش را بست. با دقت اطراف را از نظر گذراند. همه چیز مرتب بود. به قاعده و طبق اصول. بیخود نبود تک تک تاریخ های چند ماه آینده اش هم برای مراسم عروسی رزرو شده بود. حالا تالار پذیراییاش حسابی اسم و رسم در کرده بود. تذکری به یکی از پیشخدمتها داد و جلوتر رفت. امشب مراسم خاصی بود. برای عروسی خواهر دوست قدیمیاش حسابی سنگ تمام گذاشته بود. همه چیز باید به نحو احسن انجام میشد ...
خلاصه کتاب:
نغمه تک دختر یه سازنده سرشناس تو شیرازه، دختری که بخاطر نگرانی ها و حساسیت پدر و مادرش وابسته و منزوی شده. بخاطر این وابستگی ها نغمه سه ساله پشت کنکور مونده و به شدت دلش استقلال و رفتن از خونه میخواد. برای همین از مردی کمک میگیره تا بتونه پدرش رو راضی کنه و دانشگاه شهر دیگه بره، مردی که در ظاهر هدفش کمک به استقلال نغمه است اما در باطن... برنامه دیگه ای برای نغمه داره!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.