خلاصه کتاب:
شیفته بعد از شکست در نامزدی خود با امیر، برای گردش، همراه پدر، مرتضی شرافت به لندن میرود. شیفته در رشتة باستانشناسی درس میخواند و پدر بازنشسته پلیس بین الملل است. در لندن، به طور اتفاقی با خیام آشنا میشود، خیام در رشته الکترونیک تحصیل کرده و مادرش مهتاب نیز، مانند شیفته فارغالتحصیل در رشته باستانشناسی است. آشنایی آن ها منجر به ایجاد علاقه در آقای شرافت نسبت به مهتاب میشود. آن دو همسران خود را از دست دادهاند و به هم علاقه دارند. خیام که با وجود توموری در مغزش، احتمال زنده بودن او را کم کرده، به شیفته علاقهمند است ...
خلاصه کتاب:
همراز، دختری شمالیست که دانشجوی رشته عکاسی دانشگاه تهران است بخاطر استعداد و خلاقیتش به سفارش استادش در یک شرکت مدلینگ معروف در ترکیه پذیرفته میشود، این آغاز راهیست برای همراز که به دیدار علیرام، نامزد سابق ...
خلاصه کتاب:
یه خانوم جوان برای درس دادن به مدرسه ای میره که در یک روستای نسبتا دور افتاده هست، اونجا با بچه ها و اتفاقات جالبی روبه رو میشه در این داستان علاوه بر خانم معلمی که سعی داره خیلی صبور و منطقی نشون بده، با پسر نوجوان با نمکی هم آشنا میشیم که رو مخ این خانم معلمه و تقریبا هیچیش به آدمیزاد نرفته ولی یکمی که پیش بریم حتی می تونیم عاشقش بشیم. توی این داستان با هم میخندیم، میترسیم و با ماجراها و اتفاقاتی رو به رو میشیم که مرتبط با شهروندان نامرئی و غیرعادی پشت کوه، یعنی اجنه هست ...
خلاصه کتاب:
نورا دختریه که توی خانواده مرفه و در آسایش کامل با عشق از زندگی بدون چالش و شادش لذت میبره... تا اینکه دست سرنوشت اونو میبره به جایی که حتی تو کابوساشم نمیدید... بزرگترین باند قاچاق مواد مخدر و... شب و روزش میشه درد و رنج... منتظر یه فرصته تا بتونه خودشو نجات بده و از اونجا فرار کنه... اما همیشه اونی نمیشه که ما میخوایم... شاید خوشبختی تو اوج سختیا پیداش میشه...
خلاصه کتاب:
نفس نداشتم. قلبم در سینه میکوبید و با همهی توان فقط میدویدم. پشت سرم فریاد بود؛ آشوب بود؛ به زبان روسی عربده میکشیدند و صدای کوبیده شدنِ کفشهای مردانهشان روی زمین بندر، در گوشهایم اکو میشد. تعدادشان زیاد بود. وقتی نفسزنان از کنار کانتیرهای بزرگِ آبی و قرمز میدویدم کسی از گذشته توی گوشم پچ میزد: «من دوستت دارم، تو رو باور دارم... میدونم که برمیگردی پناه.» آن روز، همه چیز جور دیگری بود. او غرق شده بود توی چشمهای عاشق من، و من حل شده بودم در نفسهای گرمِ مردی که برای این عشق، با همه میجنگید...
خلاصه کتاب:
صدف زنی که در دهه سوم زندگیش با چند بیماری دست و پنجه نرم می کند برای همین به شوهرش که توی ترکیه دارد تحصیل میکند پیغام میدهد که برگردد و سرپرستی دخترشان را بر عهده بگیرد. ولی شوهرش وقتی برمیگردد با دوست دختر سابقش و یک دختر بچه برمیگردد. صدف تحمل نمیکند و میخواهد طلاق بگیرد که با حقایقی زیادی از زندگی علی در ترکیه آگاه میشود و اینکه مجبور به این رابطه شده بود ولی نمیتواند ببخشد نمیتواند فراموش کند و ...
خلاصه کتاب:
رستا کرامت فرزند ارشد اردشیر کرامت، مادرش را در کانادا تنها میگذارد و به ایران میآید تا به مشکلات کاریشان رسیدگی کند. ناگهان با خبری که به او میرسد تصمیم نابودی مردی در سرش جولان میدهد مردی که خواسته یا ناخواسته گذشته و خانوادهاش را به لجن و غم کشیده و او را درگیر غربت کشوری دیگر کرده بود. گرشا رستگار، همسر سابق رستا و مربی بدنسازی بهنام یکی از تیمهای فوتبالی، با نامزدیاش، آتش خشم او را برمیانگیزد تا با رستای جدید و لوندی که از خود ساخته این مرد را به خیانت بکشاندو آینده و شهرتش را به نابودی مطلق برساند اما با دیدن دوباره او ورق برمیگردد ...
خلاصه کتاب:
هالی زنی چهل سالهای است که یک شب توی بار جذب کابوی جذاب بیست و نه سالهای میشه و باهاش دوست میشه. هالی به خودش قول میده که همه چیز یه رابطه یک شبه باشه و دیگه هرگز جک رو نبینه و به قول خودش عمل میکنه. اما شش ماه بعد، جک که دیوانه وار دنبال هالی میگرده به طور اتفاقی اون روی توی یه کلاس طراحی آناتومی بدن انسان میبینه و متوجه میشه که قصد نداره بذاره دلبرش دوباره ازش فرار کنه! و هالی باورش نمیشه که جک قراره به عنوان مدل توی کلاسش شرکت بکنه! جک هالی رو تعقیب میکنه و سعی میکنه بهش نزدیک بشه ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.