خلاصه کتاب:
تنلی فالن به همراه خواهر و مادرش که یک بیمار روانی است در یک شهر کوچک معدن زغال سنگ برای بقا و زنده ماندن تلاش میکند. آرزویش برنده شدن بورسیه دانشجویی که توسط شرکت زغالسنگ محلی اهدا میشد، بود. اون برای رهایی از خشونت زندگی و فرار از آن جهنم دره نهایت تلاشش را برای برنده شدن میکرد ...
خلاصه کتاب:
همه دنیا فکر میکنن ما معشوقه همیم اما اون برادر سوپر استار منه. همه چیز از جایی تغییر میکنه که کارگردان مشهور، دیمین سوج، وارد زندگیمون میشه و فکر میکنه من کسیم که به خاطر پول و شهرت با سوپراستار بزرگ تن دادم. دیمین به خاطر رابطههای کنترل نشده و زیادش معروفه و حالا، انتظار داره با جاذبههای جذابش اغفالم کنه و با وجود پونزده سال اخلاف سن، منو برای خودش میخواد، غافل از اینکه ...
خلاصه کتاب:
دنیل مورتی، میلیاردریه که به سختی کار میکنه و قوانین سختی هم برای خودش داره: هیچ وقت به یک زن اعتماد نکن! این قانون، خبر بدی برای شارلوته. شارلوت هم مثل هر زنی که در زندگی دنیل بوده از اون چیزی میخواد: زمین خانوادگیش! برادر شارلوت بدون اطلاعش، زمین رو به دنیل فروخته. اما این زمین تنها یادگاری مادر شارلوته برای همین پیش دنیل میره تا اون رو پس بگیره اما دنیل که ارزش زمین رو بیشتر از این حرف ها میدونه، فقط به یک شرط راضی میشه که اونو دوباره به شارلوت بفروشه، این که شارلوت آخر هفته رو با دنیل همراه باشه! البته شارلوت هم یک سری شرط و شروط برای این آخر هفته میذاره ...
خلاصه کتاب:
گرنت مورگان یکی از واجد شرایطترین و دست نیافتنیترین مجردهای لندن است. همچنین یکی از بهترین نیروهای اداره خیابان بو هم هست. هنگامی که یک شب دیر وقت برای تحقیق درباره یک قربانی مغروق به اسکله فراخوانده میشد، از تشخیص چهره ویوییِن رز دووال بانوی دلربای مجالس حیرتزده میشود. وقتی متوجه میشود که او زنده است، مبهوتتر هم میشود. از آنجایی که کسی نیست از این دختر مراقبت کند، ویوییِن را به خانهاش میبرد و مداوایش میکند. اما متوجه میشود که او از فراموشی رنج میبرد ...
خلاصه کتاب:
ايوي و لئو دختر و پسري كه هر كدام به طريقي گذشته تلخي را پشت سر گذاشته اند. در دوران كودكي، هيچ كدام زندگي نرمالي نداشته اند. ايوي در ده سالگي به پرورشگاه فرستاده ميشود و آنجا با پسر يازده ساله اي به نام لئو آشنا ميشود. دوستي آن ها پس از گذشت مدت كوتاهي به عشقي ابدي تبديل ميشود. حس قوي بين آنها وادارشان ميكند باهم عهد كنند به محض اينكه هجده ساله شدند يك زندگي عاشقانه را كه هيچ وقت تجربه نكرده بودند با هم بسازند. اما دست سرنوشت ناخواسته راه آن ها را از هم جدا ميكند. حالا پس از گذشت هشت سال ...
خلاصه کتاب:
اگر یک پسر مدوکس عاشق شود برای همیشه عاشق میشود؛ اما اگر شما رو دوست نداشت، چی؟ لیز یک مامور اف بی آی است. او که تصمیم میگیرد فقط با شغلش ازدواج کرده باشد نامزدی خود را برهم میزند و از شیکاگو به دفتر میدانی در سن دیگو منتقل میشود. او رویای ترفیع و پیشرفت را در سر دارد. مامور ویژه توماس مدوکس متکبر حاضر به عذرخواهی نیست و بی رحم است. برادر کوچکترش تراویس به دلیل مشارکت در آتش سوزی زیرزمین که منجر به کشته شدن ده ها دانشجو شد، با زندان مواجه شد و تنها ناجی او ارتباط غیرعادی با اوباش دارد توماس در معامله ای به برادرش رحم میکند و ...
خلاصه کتاب:
هالی زنی چهل سالهای است که یک شب توی بار جذب کابوی جذاب بیست و نه سالهای میشه و باهاش دوست میشه. هالی به خودش قول میده که همه چیز یه رابطه یک شبه باشه و دیگه هرگز جک رو نبینه و به قول خودش عمل میکنه. اما شش ماه بعد، جک که دیوانه وار دنبال هالی میگرده به طور اتفاقی اون روی توی یه کلاس طراحی آناتومی بدن انسان میبینه و متوجه میشه که قصد نداره بذاره دلبرش دوباره ازش فرار کنه! و هالی باورش نمیشه که جک قراره به عنوان مدل توی کلاسش شرکت بکنه! جک هالی رو تعقیب میکنه و سعی میکنه بهش نزدیک بشه ...
خلاصه کتاب:
برای نینا اسکو اواخر دهه سی بودن به معنای آزادی از شوهر سابق، آزادی از خانه حومه شهر مجللشان و آزاد شدن به معنای این بود که بتواند روی تغییراتی که دلش میخواست تمرکز کند. چیزی که میخواست همان چیزی بود که همسر سابقش همیشه آن را وتو میکرد. یعنی یک توله سگ پرجنب و جوش و تحسین برانگیز. اما چیزی که گیرش آمد... فِرِد بود. سگی چاق و میانسال که کمی هم بو میداد و آشکارا افسردگی داشت. فرد دیگر از سن و سال جنب و جوشش گذشته بود. ولی موفق میشود نینا را سر راه الکس موری قرار بدهد...
خلاصه کتاب:
اولین باری که دیدمش، پرقدرت بود. با ماهیچه هایی که تهدید درونشون موج میزد... اون خطرناکه، وحشیه، و زیبا ترین چیزیه که من تاحالا دیدم.. پس مثل همیشه پشت عینک و کتابم پنهان شدم، کاری که همیشه انجام میدم. چون منم رازهایی دارم... بعد، تو زندان، توی کلاس نوشتنی که من تدریس میکردم، سروکلش پیدا شد و من و با صداقتش نابود کرد... صداقتش توی اسراری که به من میگفت، پنهان کردم رازهای خودمو سخت تر می کرد...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.