خلاصه کتاب:
آرام، زیباترین دختری بود که توی عمرم دیده بودم، خیلی زیبا، اما شاید باورت نشه هیچ پسری جرات نمیکرد دنبالش راه بیفته، آخه کدوم پسر حریف دختری میشه که حداقل توی پنج تا هنر رزمی استاد شده، پدرش کارخونه داشت و یک شرکت بزرگ، راستش ممکنه بپرسین من چطور با این دختر آشنا شدم، داستان جالبی داره، اومده بود به یکی از دوستاش کمک کنه و توی همین گیرودار من باهاش آشنا شدم، دلش رو بردم، دوست شدیم،پدرش برای من شغل خوبی دست و پا کرد، رشته من وکالت بود و تمام کارهای شرکت افتاد دست من، یک جورهایی قادر مطلق اونجا بودم، اینجا بود که کار من شروع شد، یه جورایی اینجا بود که سیب ممنوعه رو خوردم ...
خلاصه کتاب:
ریما دختری طرد شده از خانواده بخاطر اتفاق پوچ، اتفاقی که بی تقصیر ترین آدم اوست... پرستار کودکی میشود، اما!... پدر آن بچه کیست؟! پدری که عشق قدیمی ریما است!
خلاصه کتاب:
من سوزانم، تو آمدی قلبم را مال خودت کردی و بد سوزاندیم .. و من میآیم به زودی زود.. قلبت را از ریشه میکنم و تو نمیدانی من دیگر دختر ساده و ابله اون روز ها نیستم.. عوض شده ام.. و تو باعثش شدی ...
خلاصه کتاب:
هیچگاه قرار بر این نبوده که زندگیهای تک تک انسانها بر وفق مرادشان پیش رود و ما در این داستان روایت زنی را خواهیم داشت که مشکلاتش از حد میگذرد ...
خلاصه کتاب:
با قدم هایی لرزان و خسته؛ تلوتلو خوران از پله ها بالا رفت و دستگیره را پایین کشید و داخل شد. او زنی که روی تخت با لباس خوابی که بود و نبودش هیچ فرقی نداشت را می پرستید. با تیرکشیدن شقیقهاش، انگشتانش را به پیشانیاش فشرد و قدم به قدم نزدیک تخت شد. لباس کاریاش را از تنش درآورد و چهار دست و پا روی تخت خزید. موهای کوتاه همسرش را نوازش کرد و انگشتان زخمیاش را روی استخوان گونهاش کشید و گوشهی لبش بالا رفت ...
خلاصه کتاب:
همه چیز از شب مرموز و ترسناک شروع شد. از یک عشق قدیمی تا تباه کردن ثمره آن عشق. آتشی که به پا شد و قتل عامی دردناک… پروایای که از دل مهر و محبت به قعر جهنم سرد و بیروح فرو آمد و مردی که مردانه ایستاد پای عزت او… تقابل نفرت و عواطف میان انبوه دشمنان قسم خورده و کینه توز...
خلاصه کتاب:
با صدای فریاد بلندی که توی محیط بیمارستان پیچید سیخ سر جام ایستادم! از کجا میومد این سر و صدا؟ بچه هام متوجه شده بودن که با تعجب به همدیگه نگاه میکردن. ناگهان همه با سرعت به طرف صدا حرکت کردیم! با دیدن یه مرد قد بلند که جز آشفتگی و نگرانی هیچ چیزی از چهرش معلوم نبود کمی تعجب کردم، ولی سریع به خودم اومدم! از این نوع افراد زیاد دیده بودم! جنون وار فریاد میزد و پرستار ها به زور گرفته بودنش ...
خلاصه کتاب:
هاکان بیگ مردی قدرتمند و سرد که از بیماری دو قطبی رنج میبره و اتش کینه و انتقام زندگیش رو سیاه کرده، در سفری به ایران عاشق و دلباخته دخترک دبیرستانی و زیبا میشه که ۱۲ سال از خودش کوچیک تره و زمانی که دختر کوچولوی دلبر دست رد به سینه اش میزنه، برای داشتنش راه آخرو با سختی انتخاب میکنه ...
خلاصه کتاب:
_نسرین؟ نسرین کجایی؟ مگه یه شیر دوشیدن چقدر طول میکشه که تو دو ساعته رفتی توی اون خراب شده؟ نفسی گرفتم و کمی از گلی خانوم فاصله گرفتم، نگاهی بهش کردم، هنوز کمی شیر داشت و همین هم برای گوسالهی تازه متولد شده اش کافی بود. دوباره نفسمو حبس کردم، نمیدونم چرا به این بو هیچ وقت عادت نمیکردم؟ من که همهی عمرمو توی این طویله گذرونده بودم، اما هنوز از بوی گند تاپاله و پهن گوسفندا حالم بهم میخورد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.