خلاصه کتاب:
رومینا که به تازگی پدر و برادر و ثروت خانوادگی را از دست داده، برای امرار معاش خود و مادر در شرکتی خصوصی به عنوان منشی استخدام میشود و با حاضر جوابی های خود توجه …
خلاصه کتاب:
برای نینا اسکو اواخر دهه سی بودن به معنای آزادی از شوهر سابق، آزادی از خانه حومه شهر مجللشان و آزاد شدن به معنای این بود که بتواند روی تغییراتی که دلش میخواست تمرکز کند. چیزی که میخواست همان چیزی بود که همسر سابقش همیشه آن را وتو میکرد. یعنی یک توله سگ پرجنب و جوش و تحسین برانگیز. اما چیزی که گیرش آمد... فِرِد بود. سگی چاق و میانسال که کمی هم بو میداد و آشکارا افسردگی داشت. فرد دیگر از سن و سال جنب و جوشش گذشته بود. ولی موفق میشود نینا را سر راه الکس موری قرار بدهد...
خلاصه کتاب:
سر و صداها رو میشنیدم و تلاش میکردم خواب از سرم نپره و دوباره به دنیای بی خبری برگردم و در عین حال از این مطمئن بودم که خودم مغزم تن خستهم و روحمم اگه بخوایم دوباره بخوابیم، اون رشته کوه لعنتی محاله بذاره! سر جام غلتی زدم و به در اتاق پشت کردم. لحاف لایکویِ سرمه ای رو تا بالای سرم کشیدم و به تاریکی زیرش پناه بردم. به دقیقه نکشیده صدای باز شدن لولای در اومد و پشت بندش تخت تکون آرومی خورد ...
خلاصه کتاب:
پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک! برای رسیدن به این نیکی ها خوب بودن خودت به تنهایی کافی نیست! خوب بودن دیگرانی که در کنارت هستن هم لازمه! پندارِ به فراموشی نیک بودن رسیده، ناخواسته به سمت شروع فصل جدیدی از زندگی قدم بر میداره! دقیقاً ناخواسته! بی هیچ میلی! بی هیچ تلاشی! بی هیچ انگیزه ای! بی هیچ علاقه ای! ...
خلاصه کتاب:
سرگذشت دختری به اسم الینا است که خودش را به پلیس آمریکا معرفی میکند و ادعا دارد بمب های زیادی را در نقاط مختلف جاسازی کرده است او خواسته های عجیبی دارد و سعی میکند مقامات را وادار به انجامشون کند ...
خلاصه کتاب:
اولین باری که دیدمش، پرقدرت بود. با ماهیچه هایی که تهدید درونشون موج میزد... اون خطرناکه، وحشیه، و زیبا ترین چیزیه که من تاحالا دیدم.. پس مثل همیشه پشت عینک و کتابم پنهان شدم، کاری که همیشه انجام میدم. چون منم رازهایی دارم... بعد، تو زندان، توی کلاس نوشتنی که من تدریس میکردم، سروکلش پیدا شد و من و با صداقتش نابود کرد... صداقتش توی اسراری که به من میگفت، پنهان کردم رازهای خودمو سخت تر می کرد...
خلاصه کتاب:
هوراد ارباب جوون قصه است که غرور و نخوت تمام وجودش رو پر کرده… بلوط دختر یکی از خدمتکاران ارباب جوان هست که بازی سرنوشت مسیر زندگی این دو نفر رو بهم پیوند میزنه البته نه از نوع یک پیوند عاشقانه تنها یک رابطه ارباب و رعیتی... و در این بین بلوط قصه ما عاشق میشه... عشقی که با گوشه ای از یک حقیقت پنهان برباد میره و تنها کسی که از این زوال سود میبره کسی نیست جز ارباب جوان…
خلاصه کتاب:
بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژهای گشتم تا حالم را توصیف کنم... هیچ کلمهای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به تصویر بکشد. با شنیدن اسمت غَثَیان کردم. تمام خاطراتمان را... تمام نگاههای عاشقانهای که میانمان رد و بدل شده بود. توصیف حال من، توصیف دل آشوبههایم بعد از بازگشتت وقتی دیگر عاشقانههایت به من تعلق نداشت فقط یک کلمه بود. "غَثَیان" "غَثَیان در لغت به معنی آشوب و شوریدگی دل است که منجر به قی کردن شود". (حالت تهوع از میزان اضطراب و استرس)
خلاصه کتاب:
پدر آسمان در یک تصادف رانندگی باعث مرگ پدر آذرخش و طوفان میشود. آذرخش پسر بزرگتر، برای دادن رضایت، از آسمان خواستهای دارد که بیدلیل نیست.
خلاصه کتاب:
بهار دختری ۳۲ ساله که خاطرات گذشتهاش را دوره میکند؛ خاطراتی سرشار از عشق؛ عشقی پاک و دست نیافتنی. اما شاید تقدیر بود که باعث شد دختری ۲۴ ساله تغییر کند. بشود سنگ و بشکند و تاوان این شکستن را هم خودش پس بدهد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.