دانلود رمان من سیندرلا نیستم از بانوی بارانی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 1203
خلاصه رمان :
البرز پاکنهاد یه کارخونه داربزرگه،کسیکه کمترین توجهی به بقیه نداره! تا وقتی که یه دختر ریزهمیزه و معصوم نگاهشو معطوف خودش میکنه،همش از یه توجه کوچیک شروع میشه اما وقتی به خودش میاد کل دین و ایمونشو به اون دوتا چشم مظلوم باخته و…
قسمتی از داستان من سیندرلا نیستم:
ساعتی بود که از کانتینر کارگرها صدای خنده و پچ پچ نمی آمد. ماه کامل در آسمان میدرخشید و صدای جغد از شاخه درختی در آن نزدیکی میآمد. از زیر درختچه ای که از صبح تبدیل به مخفیگاهم شده بود بیرون خزیدم. حتی صدای برگ های خشکی که در زیر دست هایم صدا میداد، باعث وحشتم
میشد. گرسنگی چاره ای جز بیرون رفتن و مواجهه با دنیای بیرون برایم نگذاشته بود. روز به جنگل میرفتم اما شب را از ترس گرگ ها نزدیک کمپ مخفی میشدم و از دور به کارگرها و آتش هایی که برپا میکردند، نگاه میکردم و در خیالم با فکر کردن به گرمای آتش، گرم میشدم. بوهای خوبی
که از ظرفهای روی اجاق میآمد مرا به یاد خانه میانداخت. معدهام از درد به هم پیچید. از زمین بلند شدم و پاورچین به جایی که در طول شب کارگرها آنجا غذاکشان را میخورند، نزدیک شدم. سطل زباله قهوه ای همانجا، کنار نیمکت، بود. نان و پنیری که در بقچهام گذاشته بودند، همان روز اول تمام
شده بود. دو روز بود که به جز آب رودخانه چیزی نخورده بودم دیگر جایی برای وسواس نداشتم. به سرعت دستم را درون سطل فرو بردم. هنوز چیزی به دستم نیفتاده بود که بوی توتون و حس حضور کسی پشت سرم، بی حرکتم کرد. لحظه ای حتی نفس کشیدن را فراموش کردم. در دلم شروع به …