خلاصه کتاب:
حامیا پسری زخم خورده که در سن هشت سالگی پدر و مادرش را در آتشسوزی هولناک خانهشان از دست داده و هر دو دست خودش هم بر اثر سوختگی جراحت زیادی دیده است. حامیا به سرپرستی خاله و شوهر خالهاش در خانهی آن ها بزرگ شده و تنها شرط شوهر خالهاش برای حامیا این است که به تک دخترش بارش به چشم خواهرش نگاه کند. حالا بیست سال از آن روزها گذشته و حامیا و بارش بزرگ شده درگیر احساساتی شدهاند که هر کدام بنا به دلایلی جرات بروز آن را ندارند …
خلاصه کتاب:
تک دختر خونه بود و با تموم اون ارث و میراث هميشه ده قدم از همه عقب بود! چون یه لقب روش بود... مردار! از بچگی زیر هجوم درد و تحقیر بزرگ شد تا جایی که سرنوشت کاری کرد تا بتونه روی پاهاش بایسته و برای اولین بار خودش رو به پدر مستبدش ثابت کنه! پا توی راهی گذاشت که با اون آشنا شد. ناخدا جلال! مردی آروم و جنوبی که کل اهالی بازار ماهیگیرها روی اسمش قسم میخوردن!
خلاصه کتاب:
و بار دیگر ماجراى عشقى ممنوعه اما شاید از جنسى دیگر! عشقى ممنوعه با نفس هاى عجین شده به خیانت ناهید حکایت ما طعم گس عشقى را تجربه مى کند که پیش از پیدایش محکوم به سقط و نابودى است ناهید دختر جوانى است که عاشق مردى مى شود که اختلاف سنى زیادى با او دارد.اما عشق او با همه مخالفت ها و پستى و بلندى ها به سرانجام مى رسد و اکنون پس از دو سال زندگى مشترک …
خلاصه کتاب:
روایت دختری ساده و از جنس مهربانی ک با تمام محدودیت ها و ترسهایش میخواهد از قفس و حصاری که خانواده و تفکرات سنتی برایش ساختند بیرون بیاید. پنهانی تلاش برای زندگی کردن و مستقل شدن میکند اما سرنوشت جوری رقم میخورد که وارد زندگی مردی درست نقطه مقابل خودش می شود. عشق را تجربه می کند و به او تکیه می کند و اما همان لحظه پرده از حقیقتی تلخ برداشته می شود و طی اتفاقاتی کاملا غیرمنتظره کمکم درگیر مشکلات بزرگی می شود ...
خلاصه کتاب:
دلیله بیکر و میکن سینت از هم متنفر بودن. میکن زیبا بود اما دلیله اینو میدونست که اون برخلاف اسمش خود شیطانه. این که اون با خواهر کمی شرور دلیله یعنی سامانتا قرار گذاشته بود هم چیز عجیبی نبود. وقتی اون دوتا از هم جدا شدن رویای دلیله به حقیقت پیوست: اون دیگه مجبور نبود میکن رو ببینه. تا این که ده سال بعد تو یک روز عادی دشمن قدیمی دلیله بهش تکست میده ...
خلاصه کتاب:
میعاد تهرانیچی ورزشکاری که بخاطر آسیب پاش مجبوره به فیزیوتراپ مراجعه کنه، پسر موفق، خوشتیپ و همه چیز تمومیه.. دکتر کامران سلحشور، میعاد رو به حریر حامدی از شاگردای باهوش خودش که حالا دکتر موفق و سرشناسی شده، معرفی میکنه.. میعاد و حریر گذشته از رابطه دکتر و بیمار، علاقه عمیقی بینشون ایجاد میشه ولی غافل از اینکه کامران در گذشته ...
خلاصه کتاب:
به تقلاهاش نگاه کردم و با خنده گفتم: اون مامانت برات بمیره که این قدر مظلومی تو... موش بخورتت!! با هق هق زیاد داد کشید: آخه تو چی از جونم میخوای؟ چرا منو نمیکشی؟ یه قدم رفتم جلو، خیره شدم تو چشمای سیاهش و گفتم: میخوام داد بکشی!! حال میکنم دردت میاد! راستشو بخوای شاد میشم وقتی جیغ میزنی و التماس میکنی! التماس میکنی بکشمت ...
خلاصه کتاب:
سپهر دکتر جوان و جذابی با کوله باری از تجربه و غصهی مرموزی که تو چهره اش داره، به اصرار دوستش سیاوش به ایران برمیگرده... مرد مغرور و موفقی که صدای گیراش میتونست قلب هر دختری رو از جاش بکنه اما سرنوشت اینبار هم بازی جدیدی رو با اون شروع کرده بود... با خیره شدن نگاهش در نگاه آشنایی...
خلاصه کتاب:
بهار و عليرضا همچنان رابطه خوبي با همديگه ندارن اما مثل دو تا همخونه كنار هم زندگي ميكنن و در واقع همديگرو تحمل ميكنن... بعد از سفرشون به مشهد، بهار بين ايميلاش، ميرسه به يه پيام ناشناس كه بعدا متوجه ميشه از سمت كيارش، عشق سابقش بود... حالش خراب ميشه و با عليرضا دعوا ميكنه... عليرضا كه با كيارش در ارتباط بوده بهش ميگه با اون قرار گذاشته و ميخواد با هم روبروشون كنه... اما روز قرار، بهار متوجه ميشه كيارش تو زندانه، به جرم قتل... باورش نميشه اما اسنادي كه عليرضا رو ميكنه، باعث ميشه به اين باور برسه كه كيارش واقعا قتلي انجام داده و الان هم توي زندانه... بهار كارش به بيمارستان ميكشه و...
خلاصه کتاب:
تابان امیری که استعداد عجیب و خارقالعادهای تو طراحی_لباس داره، طی اتفاقی پاش به بهترین برند طراحی کشور باز میشه بی خبر از رئیس_بداخلاق و جدی که تو شرکت براش کمین کرده و از هر راهی برای بیرون کردنش استفاده میکنه اما تابان که سعی داره راز مهم زندگیش رو از همه پنهان کنه تو همین درگیریها عاشق میشه و راز مهم زندگیش فاش میشه که اتفاقی میافته و مجبور به ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.